بحث ولایت
ولایت
واژه هایی تحت عنوان ولایت، ولیّ، والی، حکم، حاکم و امام مطرح هستند؛ اگر بخواهیم از دیدگاه دینی ریشهیابی کنیم به نظر میرسد که این عناوین با یکدیگر متفاوت هستند؛ این لغات هم در قرآن و هم در جوامع روایی ما مطرح شده است.
این واژه ها هر کدام معنا و مفهومی مجزا دارند که هم کاربرد فقهی دارند و هم کاربرد اعتقادی.
در کتاب شریف کافی روایاتی تحت عنوان «دعائم الاسلام» مطرح شده است، این روایات بناء و اساس اسلام را مشخص و بیان نموده است. این دعائم در بعضی از روایات بر 5 پایه و در بعضی 3 پایه بیان شده است.
روایت راهگشا
یکی از روایات مورد بحث که راهگشا برای ما است و میتواند تفاوت این عناوین را برای ما مشخص کند روایتی است که در آن ستون های اسلام را بر پنج پایه بیان کرده است؛ آن روایت روایت پنجم باب است – البته روایت اول ، روایت سوم و پنجم، پایه ها و ستون اسلام را بر پنج پایه تقسیم کرده است؛ ولیّ روایت پنجم بنابر صحّت سند و دلالت مورد بحث است که در اینجا به بررسی این روایت می پردازیم:
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الصَّلْتِ جَمِيعاً عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ حَرِيزِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: بُنِيَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسَةِ أَشْيَاءَ عَلَى الصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الْحَجِّ وَ الصَّوْمِ وَ الْوَلَايَةِ قَالَ زُرَارَةُ فَقُلْتُ وَ أَيُّ شَيْءٍ مِنْ ذَلِكَ أَفْضَلُ فَقَالَ الْوَلَايَةُ أَفْضَلُ لِأَنَّهَا مِفْتَاحُهُنَّ وَ الْوَالِي هُوَ الدَّلِيلُ عَلَيْهِنَّ…[1]
اسلام همانند خیمه ای است که پابرجایی آن بر پنج چیز است که عبارتند از صلاة، زکات، حج، صوم و ولایت.
زراره سؤال می کند: کدام یک برتر است؟ جواب داده می شود: ولایت، چونکه ولایت کلید آنهاست و والی راهنمای بر آنهاست.
پاسخ امام به زرارة
نکته مورد توجه این است که امام در پاسخ به سؤال زرارة در بیان مهمترین رکن که ولایت است «ولیّ» را دلیل بر آن چهار پایه و اساس دیگر نمی داند، بلکه «والی» را بیان می کند و باید توجه داشت که «والی» با «ولیّ» متفاوت است.
پس این روایت به ما اشعار می دهد که کلمه «ولیّ» با «والی» متفاوت است. «والی» را به عنوان دلیل مطرح کرده است که در فارسی به معنای «راهنما» است.
از جهت لغت هر چند هر دو واژه «ولیّ» و «والی» از ریشه «واو،لام،یاء» هستند امّا واژه «ولیّ» صفت مشبهه و دارای معنای «ثبوتی» است و «والی» اسم فاعل و دارای معنای «حدوثی» است.
در مباحث فقهی نیز در مورد مجنون یا صغیر گفته شده است که به «ولیّ» نیاز دارد؛ امّا «والی» مجنون و صغیر و صبی گفته نشده است. این خود حکایت از این دارد که هر چند «ولایت» یک مصدر است لکن ممکن است معنای وصفی و اسمی او «والی» یا «ولیّ» باشد و بنابراین ولایت در «ولیّ» با ولایت در «والی» متفاوت است.
به طور خلاصه می توان گفت: هم «والی» ولایت دارد هم «ولیّ» ولایت دارد امّا ولایت «ولیّ» جنبه ثبوتی و ذاتی دارد و قابل جعل توسط افراد و گزینش از طرف آنها نیست امّا ولایت «والی» قابل جعل و گزینش و انتخاب است.
جنبه تکوینی «ولیّ»
توضیح آنکه ولایت «ولیّ» جنبه تکوینی دارد؛ چنانچه خداوند والد هر طفلی را «ولیّ» او قرار داده است و برای مجنون بدون انتخاب خودش «ولیّ» قرار داده است و یا «ولیّ» میّت که در پذیرش ولایت، او از خود اراده ای ندارد و خداوند کسی مانند پسر بزرگتر یا شوهر و… را ولیّ متوفا قرار داده است.
امّا «والی» به خلاف «ولیّ» نیاز به جعل و انتخاب توسط دیگران دارد و ولایت او از ناحیه جعل و انتصاب است؛ و تا جعل از طرف مقام بالاتر یا گروه و جمعیت یا مردم یا ملّت و… واقع نشود ولایت والی محقق نمی گردد. و البته که اگر او را انتخاب کردند او ولایت دارد و اگر انتخاب نکردند عبارت والی بر او صدق نمی کند.
البته تفاوتهای مهم دیگری نیز وجود دارد مانند اینکه ناصب و انتخاب کننده ممکن است ولایت «والی» را به حسب زمان یا مکان محدود کند؛ مثل اینکه یک ماه در یک مقام خاص به او ولایت بدهند و یا اینکه ولایت «والی» قابل عزل است. به خلاف ولایت «ولیّ» که به جعل الهی است و به اراده شخص نیست و چه بخواهد و چه نخواهد ولیّ است مانند ولیّ طفل که ولیّ قهری و تکوینی است.
در اصطلاح اعتقادی نیز «ولیّ» به خداوند، رسول او و مؤمنان اطلاق شده است. خداوند و رسول او ولیّ مؤمنان هستند و در رتبه بعد «الذین آمنوا» است؛ یعنی همان کسانی که اعتقاد به الله و رسول دارند. یعنی تکویناً وابسته به الله و رسول هستند و این مسئله جنبه ثبوتی دارد. به همین جهت در اینجا از کلمه «والی» استفاده نشده است.
ولایت به این معنا قابل انکار از جانب هیچ کس نیست چرا که اگر رسول امّی و درس ناخوانده کارهای عالمانه و حکیمانه می کند به این جهت است که او ولیّ خداست. یعنی مرتبط با الله است و مؤمنان نیز اگر این گونه باشند آنها نیز ولیّ مؤمنان خواهند بود. انکار ولایت به معنای «ولیّ» معنا ندارد مثلا نمی توان گفت که اهل سنّت ولایت امیر المؤمنین(ع) را قبول ندارند؛ چون که ولایت او تکوینی است و قابل انکار نیست.
وقتی علوم غیبی بیان می کند و تفاسیر و معانی از آیات را بیان می کند به نحوی که عموم مردم به طور عادی به آن معانی منتقل نمی شوند؛ پس یعنی مرتبط با خداوند و عالم تکوین و هستی است چنین فردی قهراً «ولیّ» است.
در امور دیگر نیز همین گونه است همانند یک مکانیک که کارایی خاص خود را دارد و این کارایی قابل انکار نیست.
امّا ولایت «والی» نیاز به انتخاب دارد، چرا که ولایت «والی» در صورتی جنبه اجرایی خواهد داشت که از طرف مردم و ملّت منتخب باشد و این انتخاب از طرف مردم نیاز به جعل و نصب دارد و اگر زمانی او را جعل و نصب کردند می توانند او را عزل کنند یا برای نصب او شرایطی قرار دهند که چنانچه او این شروط را از دست داد عزل می شود و تا شروط هست او «والی» است و وقتی این شروط را از دست داد دیگر «والی» نیست.
ولیّ و والی در واقعه غدیر
یک از موارد کاربرد این بحث در مورد موضوع «غدیر» است. با این بیان که بحث در این است که مشهور امامیّه معتقدند که رسول الله در واقعه غدیر امیر المؤمنین(ع) را منصوب کرده است ولی گروه دیگری از مسلمانان معتقد اند که نصبی در کار نبوده است بلکه رسول الله(ص) در واقعه غدیر صرفاً علی (ع) را به عنوان «والی» بعد از خود معرفی کرده اند و او را در معرض انتخاب مردم قرار داده است.
یک از ادله مورد بحث «آیه تبلیغ» است که خداوند می فرماید:
يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرينَ [2]
ای رسول آنچه را از جانب پروردگارت بر تو نازل شده است برسان و اگر این چنین نکنی رسالت خود را نرسانده ای و خداوند تو را از مردم محافظت می کند بدان که خداوند قوم کافران را هدایت نخواهد کرد.
از مفاد این آیه بر می آید که بیان آن صرفا رساندن و تبلیغ است و تبلیغ نیز به معنای تبیین واقع و رساندن مردم به واقعیت است، نه نصب و انتصابی خاص، چرا که نصب بار حقوقی دارد و نصب در زمانی جاری و با معنا است که هم شخص نصب کننده در قید حیات باشد و هم شخص منصوب یعنی اگر «والی» مستقر یک نماینده ای را نصب می کند باید هر دو در قید حیات باشند.
در اینجا مباحثی مطرح است:
اولاً
از کجا معلوم که پیامبر، حضرت علی(ع) را نصب کرده است؟ چرا که معلوم نیست منصوب قبل از رسول الله(ص) وفات نکند و اگر هم می خواهد برای بعد از وفات خودش نصب کند در این صورت این نصب به این معناست که من رسول الله از روز غدیر یعنی 18 ذی الحجة تا 28 ماه صفر «والی» هستم و بعد از وفات من علی(ع) منصوب است، چرا که تا رسول الله زنده است خودش «والی» است و اجرای امور را به عهده دارد و بعد از وفات اوست که علی(ع) به ولایت به عنوان «والی» منصوب است یعنی نصب معلق بر وفات خود «والی» خواهد بود و این معنا ندارد چونکه ممکن است منصوب زودتر از ناصب وفات کند.
ثانیاً
نصب به عنوان وصیت نیز اگر باشد وصیت الزام آور نیست، علاوه بر اینکه باز ممکن است وصی زودتر از مُوصی وفات کند و همچنین از طرف دیگر وصیت قابل رد است و وصی می تواند اجرای وصیت را نپذیرد. اگر هم رسول الله(ص)، علی ابن ابی طالب(ع) را وصیّ قرار داده باشد این تنها مربوط به امور و اموال شخصی خود رسول الله خواهد بود و در امر ولایت و والی بودن نافذ نیست.
ثالثاً
با این همه از طرف دیگر ممکن است والی منصوب بعد از مرگ ناصب از جانب مردم رد شود و مردم از والی ای که خود انتخاب نکرده اند تبعیت نکنند هر چند اگر مردم از آنچه را پیامبر خدا و رسول الله(ص) به عنوان والی به آنها معرفی کرده است تخطی کنند و از او تبعیت ننمایند، معصیت کرده اند.
بنابر این می توان گفت کسانی که قائل به نصب امیر المؤمنین از جانب رسول الله نباشند و تنها قائل به معرفی او از جانب رسول الله هستند می توانند از موالیان علی(ع) محسوب گردند.
در مورد اهل سنّت نیز، آنها صلاحیّت و شایستگی علی بن ابی طالب برای ولایت و والی بودن را منکر نیستند و نفی نمی کنند و به همین جهت نیز او را به عنوان خلیفه چهارم پذیرفته اند. در ضمن شیعیان معتقدند که در امر انتخاب والی، انحرافی اتفاق افتاد و فرد دیگری به عنوان خلیفه اوّل انتخاب شد.
بنابر این بحث خلیفه اوّل هر چند صلاحیّتش به اندازه علی بن ابیطالب نیست امّا چونکه از جانب مردم انتخاب شده است مشروعیّت ولایت را دارد و لازم الاتباع است چنانچه بعد از عثمان نیز علی(ع) در مورد امر ولایت و مراجعه مردم به او برای پذیرفتن امر ولایت و حکومت به ایشان فرمود: که اگر شما کس دیگری را انتخاب کنید من از او تبعیّت می کنم.
در زمان خلافت خلفای سه گانه نیز به شهادت تاریخ علی (ع) به مخالفت علنی با ایشان نپرداخت ولی در مواردی که خلاف شرعی اتفاق می افتاد یا خلاف سنّت رسول الله عمل می شد علی(ع) مقابله می کرد مانند ظلمی که در مورد فاطمه (س) واقع شد؛ ولی در مورد آنچه موافق شرع بود و توسط خلفاء انجام می شد عمل ایشان را تأیید می کرد و حتّی مشورت هم می داد.
در مورد واقعه غدیر نیز این کلام رسول الله که فرمودند:
مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌ مَوْلَاهُ[1]
کلمه «مولی» با «ولیّ» متفاوت است چرا که آن گونه که بیان شد «ولیّ» جنبه تکوینی دارد امّا «مولی» جنبه انتخابی دارد، زیرا که «مولی» به معنای «والی» است.
اگر اشکال شود که بنابراین در جمله «من کنت مولاه فعلیً مولاه» مولی به معنای والی است، پس بنابراین نصب محقق شده است.
پاسخ می دهیم: «مولی» به عنوان «والی» به هر حال معنای انتخاب از جانب مولی علیهم در معنای آن هست مانند اینکه کسی به کسی بگوید أنت مولایی یعنی من انتخاب کردم که او «مولی» و «والی» من باش و بیان نکرده است «ولیّ» که جنبه تکوینی داشته باشد.
در این جمله نیز اینکه کلمه «مولی» به کار برده نه «ولیّ» خود دلالت بر این دارد که جنبه انتخابی مطرح است و رسول الله(ص) حضرت علی(ع) را معرفی کرده و در معرض انتخاب مردم قرار داده است نه اینکه به منصب ولایت منصوب کرده باشد.
البته باز تأکید می شود که معصیت مردم این بود که با انتخاب نکردن «والی» معرفی شده از جانب رسول الله(ص) به جهنم بنی امیّه گرفتار شدند.
ریشه واژه ولایت
بحث بعدی در رابطه با معنای ریشه ای واژه ولایت (واو،لام،یاء) است که هم در «والی» و هم در «ولیّ» به کار رفته است، (در جوامع دینی ما از این ریشه در کلمه دیگری به کار نرفته است) این ریشه به معنای «قرب و نزدیکی» است اما نه قربی که شیء ای در کنار شیء دیگر باشد که اگر این طور بود همان واژه قریب و قارب به کار می رفت لکن کلمه «ولیّ» و «والی» به کار رفته است، به لحاظ این که در واژه «و،ل،ی» نوعی قرب وجود دارد که وحدت و یگانگی درآن لحاظ شده است و «ولیّ» نسبت به صغیر و مجنون یا میّت دارای یک نوع وحدت تکوینی و خارجی است به نوعی والد نسبت به طفل خودش یک حقیقت است و جدائی بین والد که ولیّ صغیر است و صغیر نیست و بالعکس بین صغیر و والد نیز جدایی نیست بلکه به حسب نسب و تکوین، وحدت برقرار است. بین والد و مجنون نیز نوعی وحدت برقرار است و اگر شخصی فرزند او اگر چه صغیر نیست مجنون باشد والد «ولیّ» اوست و نوعی وحدت بین آنها برقرار است و بین میّت و ولیّ میّت نیز که یا زوج یا پسر بزرگتر و… است، نوعی وحدت نهفته است. این قرب و یگانگی اقتضاء دارد که هر آنچه شخص «ولیّ» برای خود لحاظ می کند برای «مولّی علیه» هم ملاحظه می کند و مصالحی که برای خود در نظر می گیرد برای «مولّی علیه» هم در نظر می گیرد.
در مورد «والی» نیز، شخص «والی» نسبت به «مولّی علیه» دارای نوعی وحدت و یگانگی است با این تفاوت که شخصی که ولایت به «والی» داده است می تواند ولایت را از او سلب کند، چنانچه او را جعل و نصب کرده است می تواند او را عزل کند امّا در ولایت «ولیّ»، ولایت قابل سلب نیست مگر اینکه شرایط تکوینی ولایت نباشد.
البته چنانچه گفته شد در مورد «والی» کسی که به والی تولیّت می دهد می تواند ولایت او را محدود کند. وحدت بین مولی و والی نوعی قرب است لکن وحدت تکوینی نیست بلکه وحدتی است که شخص «مولّی علیه» نسبت به والی خود قرار داده است. یعنی شخص «والی» را از خود می داند و جدای از خود نمی داند. به این جهت مشروعیت ولایت والیان به این صورت تثبیت می شود که اگر مولّی علیهمِ والیان به آنها ولایت دادند و با اختیار خودشان آنها را به عنوان «والی» جعل کردند، ولایت و صدارت و دولت آنها رسمیّت می یابد و مستقر می شود و اگر چنانچه در انتخاب این «والی» شرایط و احکام الهی لحاظ شده باشد و والی نیز رعایت احکام الهی را بکند در این صورت ولایت او مشروع است. در عین حالی که شخص والی چه بسا معصوم هم نباشد و خطائی از او رخ دهد او مورد مؤاخذه و مورد تعرض مولیّان او قرار می گیرد و می توانند او را مورد مؤاخذه و محاکمه قرار دهند و اگر چنانچه آن والیان معصوم باشند و ولایتشان با توجه به مشروعیت الهی باشد دیگر از این جهت مُولیّان، بر آنها نسبت به مؤاخذه والیان معصوم تکلیفی نیست. چنانچه اگر مُولیّان در ابتداء از عدم رعایت احکام شرعی از طرف «والی» غیر معصوم آگاه باشند، حق جعل و نصب او را ندارند و اگر بعد از نصب همین والیان غیر معصوم خلاف شرع مرتکب شوند مُولیّان موظف به نهی از منکر و عزل آنها هستند.
این بیان هم اعتقادی است و هم فقهی که می تواند در روابط دولتها با مردم استفاده شود.
حق حکومت والی
بحث دیگر بحث حکم، حکومت و حاکم است؛ با این بیان که آیا «والی» بعد از اینکه از ناحیه مُولیّان و مردم و کسانی که حق تولیّت دارند تعیین شد در این صورت حق حکومت هم دارد یا خیر؟
به عبارت دیگر وقتی «والی» مشروع و مستقر شد، در این صورت عنوان حکومت مطرح می شود. یعنی بعد از نصب و مشروعیت است که والی حق حکومت دارد و می تواند قانون وضع کند و البته تا والی مستقر نباشد حکومت و حاکم معنا ندارد. این حق حکومت به این لحاظ است که رابطه بین مولّی علیه و والی، رابطه وحدت و یگانگی است. به عبارت دیگر زبان حال مردم این است که: تو ما هستی، تو والی ما مردم هستی و در این صورت بحث حکومت مطرح می شود و حاکم می تواند حکم کند به جنگ یا صلح یا مقررات و … . «والی حاکم است» یعنی مردم و ناصبین و مولیّان این شخص را قبول دارند و به حکم او گردن می نهند.
بدین جهت است که وقتی مردم «والی» را از خود می دانند، طبق مقررات او عمل می کنند لکن اگر «والی» خلاف کند، حکم او نیز مورد قبول مردم قرار نمی گیرد و مورد اعتراض آنها واقع می شود و حتّی ممکن است عزل شود.
مراتب ولایت
بحث دیگر این است که به ترتیب چه کسانی حق ولایت و والی بودن بر مردم را دارند؟
چنانچه گفته شد روایت پنجم باب دعائم الاسلام کتاب کافی مربوط به ولایت والی است نه ولایت ولیّ، و ولایت والی قابل جعل است.
در رابطه با ولایت والی در صدر اسلام زمان پیامبر(ص) یک بیانی داریم و زمان وفات پیامبر(ص) نیز بیان دیگری داریم و بعد از وفات پیامبر هم یک بیانی دیگر داریم.
گفته شد که به نظر ما ولایت «ولیّ» قابل جعل نیست و در اختیار انسانها نیست بلکه تکوینی و الهی است و رسول خدا «ولیّ» است چنانچه مؤمن نیز «ولیّ» است، چرا که از نظر تکوینی این شخص مؤمن دارای ارتباط با خداوند است و رسول او را پذیرفته است و همان طور که پیامبران نوعی یگانگی و قرب با الله دارند، مؤمنان نیز با توجه به ارتباط قوی با خداوند و رسول او قرب قوی با الله دارند وارتباط آنها تکویناً با الله و رسول است به همین دلیل گفته می شود المؤمن هو الذی یؤمن بالله و الرسول.
اگر این ارتباط یک امر تکوینی است بنابراین اوصیاء انبیاء من جمله وصی و اوصیاء رسول اسلام نیز از اولیّاء الله هستند، یعنی «الذین یؤمنون بالله و الرسول» هستند و ولایت آنها تکوینی است، یعنی ولیّ الله است البته نه والِی الله. به بیان دیگر الله اصل است و نبی آیینه اوست و قرب با او دارد و در او صفات و اسماء الهی متجلّی است و جدای از او نیست بلکه «مع» او و «مع» تکوینی اوست؛ جدایی بین او و الله نیست. بنابراین ما با این بیان می توانیم ادعاء کنیم که اوصیاء انبیاء گرچه در زمان حیات نبیّ یا انبیاء دارای ولایت به معنای «ولیّ» هستند، از جمله جناب علی (ع) در زمان رسول مکرّم اسلام، ولیّ الله است و این نیاز به نصب و جعل ندارد بلکه تکوینی است. قبل از وفات پیامبر، قبل از یوم غدیر و قبل از نزول آیه تبلیغ و… او ولیّ الله بوده است امّا آنچه در زمان نزدیک وفات پیامبر در غدیر خم رخ داده است بحث ولایت «والی» است، به معنای معرفی «والی» بعد از خود یعنی در واقعه غدیر یا مفاد آیه تبلیغ تنها رساندن یک مطلب است و آن اینکه من که رسول خدا(ص) هستم و «والی» شما هستم به شما می رسانم که «والی» بعد از خود را علی بن ابی طالب قرار بدهید.
البته باز ممکن است گفته شود که در این صورت اگر بگوییم که این معرفی نبوده بلکه رسول الله در واقعه غدیر علی(ع) را به عنوان جانشین خود نصب کرده و این نصب، الهی است چه اشکالی دارد؟
پاسخ می دهیم که: در این جا این بحث مطرح می شود که آیا اساساً شخص می تواند برای بعد از وفات خودش نصب انجام بدهد یا نه؟ این یک بحث علمی است.
فرض کنید که در زمان نصب، ناصب و منصوب زنده هستند در این صورت رابطه ناصب و منصوب به چه نحو است؟ در این صورت تصور ما این چنین است که تمام مسئولیّتها مربوط به خود ناصب است و منصوب به عنوان یک نماینده و وجود نازل او محسوب می شود به نحوی که چه کارهای خوب و چه کارهای ناشایسته از منصوب سر بزند به عهده ناصب خواهد بود. چنانچه در زمان خود ما مثلا وزارت کشور یا هیئت دولت استانداری را برای استانی نصب کرد و اگر این استاندار عمل خوب انجام دهد یا از او کار ناشایسته ای سربزند مردم از چشم دولت که او را نصب کرده اند می بینند.
اگر نصب را توسعه بدهیم که اعم از اینکه منصوب معصوم باشد یا نباشد؟ یعنی این طور بگوییم که اگر منصوب معصوم است، به لحاظ عصمت او از خطاء و در نتیجه مورد نداشتن مؤاخذه ناصب، نصب او در زمان حیات ناصب برای بعد از وفات مشکلی ندارد، باز ممکن است اشکال شود که معصوم نیازی به نصب ندارد و نصب معصوم به ولایت ولیّ به چه معناست؟!
اشکال دیگری که مطرح است اینکه نقل کلام به خود رسول الله(ص) می شود که رسول الله قطعا ولیّ الله است امّا ما از کجا بدانیم که او «والی» هم هست؟ ممکن است بگوییم که ولایت ولیّ الله از کرامات و معجزات او مشخص می شود یعنی مردم ولیّ بودن آنرا تشخیص می دهند و بعد آن را والی خود قرار می دهند. در معصوم نیز به همین صورت است اگر عصمت و ولایت ولیّ اللهِ معصوم، اثبات شود مردم هستند که او را والی قرار می دهند و او را نصب می کنند، نه رسول الله و تا ولایت او احراز نشود مردم او را والی خود قرار نمی دهند.بنابراین والی مشروع ولیّ الله معصوم است که ازجانب مردم نصب شود.
در کل بحث نصب الهی در والی معنا ندارد، بلکه ولایت ولیّ، به نصب الهی است یعنی خداوند استعدادی به امثال آدم و نوح و …. و حضرت محمّد بن عبدالله داده است که در رأس بندگان او باشند و ولیّ او باشند و در معصوم از غیر انبیاء نیز جنبه تکوینی و نصب الهی است. لکن ولایت والی بستگی به تشخیص ناصبین دار نه نصب الهی. اگر نصب مردم مطابق تکوین و مطابق با ولایت الهی ولیّ الله باشد این نصب مشروع است و در غیر این صورت اگر چنانچه در زمانی شخصی که دارای ولایت الهی است نصب نشود و غیر او نصب شود «والی» غیر مشروع خواهد بود.
بنابراین به ترتیب نبی الله و مؤمن که ولیّ الله است ولایت مشروع دارند لکن اگر مؤمنی نبود یا مؤمن والی بودن و حکومت را قبول نکرد یا مردم به دنبال مؤمنی که ولیّ الله است نرفتند و والی شخص فاسقی بود در اینجا باز ممکن است تعبیر به مشروعیت بکنیم و ممکن است از مشروع دانستن چنین حکومتی اباء کنیم، چرا که «لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِيرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ[2]».
منظور از مشروعیت به این صورت این است که می توانیم بگویم ولایت والی فاسق به هر حال مستقر است یا اینکه تنزل از مشروعیت بکنیم و بگوییم که مشروع است به معنای اینکه ولایت مستقر است. البته در صورتی که مقرارت این ولیّ و حاکم فاسق خلاف شرع نباشد، چرا که اگر خلاف شرع باشد باید مورد نهی از منکر قرار بگیرد. در اینجا تعبیر به حکومت مستقر یا مشروع نازل می شود.
مشروعیت در زبان امروزه به معنای دین نیست بلکه مطابق با مقررات نیز مشروع دانسته می شود؛ مانند تحریم که ابتداءً در لسان دینی استفاده می شده است به معنای ممنوعیت است اما امروزه نیز تحریم برای ممنوعیتهای غیر دینی نیز به کار می رود. مشروعیت نیز امروز به عنوان «مطابق با مقرارت» به کار می رود نه صرفا احکام دینی.
بیان ما در جهت حل این مشکل است که آنچه در جوامع شیعی ما مطرح می شود که علی بن ابی طالب(ع) منصوب است و اهل سنّـت اشکال می کنند که این نصب نبوده است و صرفا معرفی بوده است. جواب می دهیم که: بله آنچه رسول الله بیان کرده اند تعریف و معرفی علی (ع) بوده است لکن با توجه به ویژگی های او مردم موظف بوده اند که از او اطاعت کنند و او را والی خود قرار بدهند و مشروعیت با حکومت او بوده است و او بعد از رسول الله بهترین فرد برای ولایت و والی بودن بر مردم بوده است و مردم موظف بوده اند که او را والی قرار می دادند چرا که برای آنها بنابر مشاهداتی که داشتند محرز بود که بهترین فرد برای ولایت و والی بودن علی (ع) بوده است، بنابراین نیازی به بحث نصب از جانب پیامبر(ص) در مباحث کلامی نیست.
در مور والیان در زمان غیبت نیز بنابر آنچه گفته شد، وقتی ما این بیان را برای رسول الله و اوصیاء و علی بن ابی طالب(ع) قائل هستیم که ولایت ایشان به معنای والی و حاکم بودن بنابر نصب نیست، برای بعد از ایشان نیز این بیان مسلم است چرا که در هیچ زمانی فردی بالاتر از ایشان نیست، بنابراین اگر بگوییم در هر زمانی قائد و والی و رهبر منصوب از جانب الله است این حرف غلطی است، بله اگر مؤمن باشد ولیّ الله هست امّا برای اینکه ولیّ، والی و حاکم بر مردم باشد باید خود مردم او را نصب کنند و مدّت و کیفیت و شرایط شناخته شده و تعریف شده مطابق خواست و قبول مردم باشد؛ فقط در این صورت است که ولایت والی و حاکم استقرار می یابد و مورد اطاعت مردم واقع می شود.
اگر اشکال شود که منظور از مردمی که حق نصب والی را دارند چیست؟ و چه کسانی شأنیت برای چنین نصبی را دارند؟ در پاسخ میگوییم:
در ابتدا صغار و مجانین قطعا از این مسئله شأنیت خارج هستند.
در مرحله بعد شرایط دیگر قرار داده می شود که خود والی چه شرایطی داشته باشد که بر اساس این شرایط بر حسب نیاز جامعه و اغلب افراد والی انتخاب می شود.
چنانچه خداوند به نحو ارشادی می فرماید:
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ[3]
یعنی خودتان بر اساس میل و اراده به اطاعت و فرمانبردای خدا و رسول بپردازید – چرا که اطاعت و فرمانبرداری یعنی از روی میل و اختیار – در ادامه اولی الامر را عطف می کند بدون اینکه واژه «اطیعوا» به کاربرده شود این یعنی طوع و اطاعت از «اولی الامر» مطلق نیست بلکه باید در همان جهت الله و رسول، از اولی الامر منکم اطاعت کنید یعنی کسانی که نسبت به الله و رسول طوع دارند به عبارت دیگر می فرماید «اولی الامر منکم» یعنی کسانی شأنیت ولایت و حکومت را دارند که برای اجرای احکام الله و رسول و قرب و نزدیکی شما به الله و رسول تلاش نمایند. یعنی اگر شما «مؤمن بالله و الرسول» شدید یک والی از بین خودتان که مؤمن به الله و رسول است انتخاب کنید تا که مردم را نسبت به الله و رسول و کسانی که به شما و خدا و رسول نزدیک اند یعنی همان مؤمنان، اهل اطاعت گرداند.
به عبارت دیگر در آیه «ذووا الامر» یعنی صاحب امر نمی گوید؛ بلی تعبیر به «اولی الامر» می کند که به معنای قرب واقعی و وحدت و یگانگی است که بین شما و خودتان با خدا و رسول برقرار است، یعنی بیان آیه این است که حال که مسلمان شده اید و به اطاعت خدا و رسول در آمده اید به پیروی از والیان از خودتان که از طرف شما انتخاب شده اند بپردازید.در کل آیات و روایت و اهداف انبیاء و اولیّاء این است که مردم را از سرگردانی و اطاعت غیر الهی خارج کنند و آیه در این بیان است که اوّل تسلیم تکوین الهی و فرمان رسول او باشید و بعد خودتان به اداره جامعه بپردازید.
اطاعت مستلزم علم و عمل است و «اولی الامر منکم» کسانی هستند که نزدیک ترین به آن امر و اطاعت از الله و رسول می باشند بنابر این بعد از انبیاء و اولیّاء و ائمه باید علماء که آگاه ترین بر امر اطاعت الهی هستند والی مردم باشند.
البته تکویناً انتخاب والی به غالب مردم باز می گردد و اگر اکثریت و غلبه با مؤمنان باشد والی خود به خود مؤمن خواهد شد، ولیّ اگر غلبه با فساق شد مؤمن را این فساق به عنوان والی انتخاب نخواهند کرد، چنانچه در جوامع غیر دینی هم انتخابات دارند که البته انتخاب خارج از طوع الهی و رسول است.
بررسی ادله نقلی
در ادامه، ادله بر این مطلب هر چند بیانات قبلی خود دلیل است ولیّ به ادله قرآنی و روائی نیز می پردازیم.
در مجموعه کافی در کتاب «اسلام و کفر» در باب دعائم الاسلام، مرحوم کلینی 15 روایت مطرح کرده که البته عناوین متفاوتی دارد مانند اینکه «بنی الاسلام علی ثلاث او خمس» یا حقیقت دین و…
سه واژه اصلی مطرح شده است واژه اسلام، ایمان و دین است.
چنانچه گفته شد روایت پنجم این باب قابل استفاده است و از نظر سندی هم خوب است ولیّ در روایات دیگر راوی مجهول وجود دارد و مشکل سندی هم دارند.
در روایت پنجم باب، «ولایت» به معنای «والی» است و ربطی به «ولیّ» ندارد؛ به جهت اینکه کلمه «ولیّ» مفهوم و اسمی است متفاوت از «والی» و هر چند همه اینها از ریشه «و،ل،ی» آمده به معنای قرب شدید و به نوعی وحدت بین ولیّ و مولّی علیه است لکن قرب و وحدتی که در والی هست جنبه عارضی و حدوثی دارد و قرب و وحدت بین ولیّ و مولیّ علیه جنبه تکوینی دارد.
اگر در این روایت، ولایت مصدر ولیّ بود معنا نداشت که بگوید «و الوالی هو الدلیل علیهن» پس این بحث ربطی به معنای ولیّ و نزاع بین شیعه و سنّی نیست.
روایت چهارم باب، بناء اسلام را بر سه دانسته است و از نظر سند نیز «ابن الارزمی» در آن است که مجهول است.
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ ابْنِ الْعَرْزَمِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الصَّادِقِ ع قَالَ قَالَ: أَثَافِيُّ الْإِسْلَامِ ثَلَاثَةٌ الصَّلَاةُ وَ الزَّكَاةُ وَ الْوَلَايَةُ لَا تَصِحُّ وَاحِدَةٌ مِنْهُنَّ إِلَّا بِصَاحِبَتَيْهَا.[4]
«اثافی» به معنای سه پایه اجاق است و بیان می کند که اسلام یک جنبه عبادی دارد و یک جنبه مالی و یک جنبه حکومتی و دولتی و هر سه اینها اسلام را تشکیل می دهد.
مخفی نباشد که اسلام در اینجا به معنای سلامت و سالم بودن است و سه پایه اسلام یعنی سه پایه ای که در آن سلامت و سالم بودن ایجاد می شود و به عبارت دیگر آنچه برای اسلام سلامت می آورد این سه است. صلات به عنوان عبادت و زکات به عنوان امر مالی و ولایت امر دولتی و حکومتی.
اگر سؤال شود به چه دلیل حج و صوم در روایت چهارم حذف شده؟ پاسخ می دهیم که شاید منظور عمومیت این سه نسبت به پنج است چرا که نماز و زکات در طول سال مداومت دارد، ولیّ صوم و حج در طول سال یک ماه یا چند روز است و از طرف دیگر برای همه هم نیست و همگان مکلف به صوم و حج نیستند ولیّ صلات و زکات و ولایت و حکومت مربوط به همگان و تمام زمان هاست.
در روایت 12 این باب مطرح می شود:
الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنْ أَبِي زَيْدٍ الْحَلَّالِ عَنْ عَبْدِ الْحَمِيدِ بْنِ أَبِي الْعَلَاءِ الْأَزْدِيِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَرَضَ عَلَى خَلْقِهِ خَمْساً فَرَخَّصَ فِي أَرْبَعٍ وَ لَمْ يُرَخِّصْ فِي وَاحِدَةٍ.[5]
این روایت از نظر سندی معتبره و صحیحه نیست ولیّ از نظر دلالت می توانیم بیان داشته باشیم. در این روایت بیانی که در مورد پنج دارد را بیان کرده لکن در 4 مورد ترخیص داده است و در یک مورد ترخیص نشده است.
بعضی از شرّاح کافی مانند مرحوم مجلسی(ره) در مرآت العقول در مورد این روایت بیان کرده است که:
در مورد صلات برخی مانند حائض و نفساء مرخص هستند و در مورد زکات ممکن است مال به نصاب نرسد و در مورد حج ممکن است مستطیع نشود و یا در مورد صوم ممکن است طاقت نداشته باشد یا حائض باشد تنها ولایت است که باقی می ماند و ترخیصی در آن وجود ندارد.
حال بحث در اینجا این است که ولایت به معنای والی یا ولیّ است. با توجه به روایت پنجم منظور باید والی باشد یعنی نظام اسلامی نمی تواند خالی از والی باشد چنانچه حضرت امیر می فرماید:
لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِيرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ[6]
پس بحث «ولایت والی» اهمیت بسیار زیادی دارد نه ولایت ولیّ که جنبه اعتقادی داشته باشد.
در ادامه روایت پنجم اهمیت هر کدام از موارد پنجگانه را مطرح می کند در مورد ولایت بیان دارد که :
…ثُمَّ قَالَ إِنَّ أَفْضَلَ الْأَشْيَاءِ مَا إِذَا فَاتَكَ لَمْ تَكُنْ مِنْهُ تَوْبَةٌ دُونَ أَنْ تَرْجِعَ إِلَيْهِ فَتُؤَدِّيَهُ بِعَيْنِهِ إِنَّ الصَّلَاةَ وَ الزَّكَاةَ وَ الْحَجَّ وَ الْوَلَايَةَ لَيْسَ يَقَعُ شَيْءٌ مَكَانَهَا دُونَ أَدَائِهَا وَ إِنَّ الصَّوْمَ إِذَا فَاتَكَ أَوْ قَصَّرْتَ أَوْ سَافَرْتَ فِيهِ أَدَّيْتَ مَكَانَهُ أَيَّاماً غَيْرَهَا وَ جَزَيْتَ ذَلِكَ الذَّنْبَ بِصَدَقَةٍ وَ لَا قَضَاءَ عَلَيْكَ وَ لَيْسَ مِنْ تِلْكَ الْأَرْبَعَةِ شَيْءٌ يُجْزِيكَ مَكَانَهُ غَيْرُهُ قَالَ ثُمَّ قَالَ ذِرْوَةُ الْأَمْرِ وَ سَنَامُهُ وَ مِفْتَاحُهُ وَ بَابُ الْأَشْيَاءِ وَ رِضَا الرَّحْمَنِ الطَّاعَةُ لِلْإِمَامِ بَعْدَ مَعْرِفَتِهِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ- مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ وَ مَنْ تَوَلّى فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً- أَمَا لَوْ أَنَّ رَجُلًا قَامَ لَيْلَهُ وَ صَامَ نَهَارَهُ وَ تَصَدَّقَ بِجَمِيعِ مَالِهِ وَ حَجَّ جَمِيعَ دَهْرِهِ وَ لَمْ يَعْرِفْ وَلَايَةَ وَلِيِّ اللَّهِ فَيُوَالِيَهُ وَ يَكُونَ جَمِيعُ أَعْمَالِهِ بِدَلَالَتِهِ إِلَيْهِ مَا كَانَ لَهُ عَلَى اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ حَقٌّ فِي ثَوَابِهِ وَ لَا كَانَ مِنْ أَهْلِ الْإِيمَانِ ثُمَّ قَالَ أُولَئِكَ الْمُحْسِنُ مِنْهُمْ يُدْخِلُهُ اللَّهُ الْجَنَّةَ بِفَضْلِ رَحْمَتِهِ.[7]
امام در انتهای روایت می فرماید زروه و قله این موارد اطاعت امام است بعد از معرفت او و خداوند تبارک و تعالی در سوره نساء می فرماید کسی که اطاعت کند رسول را اطاعت خدا را کرده است و کسانی که اعراض کردند آنها را رها کن.
اما ای «زراره» آگاه باش اگر کسی شب را به صلاة باشد و روز را روزه دار باشد و تمام مالش را تصدق کند و تمام دوران را حج به جا بیاورد؛ تا وقتی که ولایت ولیّ خودش را نشناسد او را والی خود برنگزیند و همه اعمال او به راهنمایی او نباشد؛ در برابر اعمالش مستحق ثواب از جانب خداوند عزوجل نیست و از اهل ایمان نخواهد بود…
در این جا چنانچه قبلا گفته شد والی جنبه حدوثی دارد و اگر والی با ولیّ وحدت داشته باشد این مرضیّ الهی است و به عبارت دیگر اگر والی و ولیّ وحدت داشته باشند مورد تأیید شارع است و چنانچه ولایت ولیّ جنبه تکوینی دارد و شخصی که دارای ایمان و عمل صالح به حسب تکوین است با انتخاب مردم و هماهنگی آنها والی هم شد این ولیّ والی هم هست.
عبارت «لَم یَعرف ولایتَ ولیّ الله فیُوالیهِ…» یعنی اگر نشناسد ولایت تکوینی ولیّ را که مربوط به ایمان اوست و بعد از آن ولایت به معنای والی او را بپذیرد، این شخص از اهل ایمان و ثواب و محسنین است و داخل در بهشت می شود.
این بدین معناست که اگر کسی به عنوان ولیّ الله شناخته شد، لازم است که به عنوان والی هم مردم از او اطاعت کنند. یعنی ولیّ و والی باید با هم جمع شود تا مردم اهل ثواب باشند.
البته نکته مهم این است که کلمه ثواب یک واژه است که در عرف دینی ما زیاد به کار برده می شود ولی به معنای آن پی نبرده ایم. ثاب یثوب به معنای رَجَعَ است و عنوان ثواب الله و این که کاری ثواب دارد، یعنی ثواب الهی و رجوع الهی به طرف تو می آید و خداوند که تو با اعمالت و یا بدون اعمال از او دور بودی، این اعمال صالح باعث می شود که خداوند به تو رجوع کند و به تو نزدیک شو و اگر شخص عملی انجام دهد که ثواب دارد، این عمل باعث نزدیک شدن الله به او می شود. بنابراین قرب الهی از جانب خداست یعنی ما نمی توانیم به خدا نزدیک شویم ،ولیّ خدا به ما نزدیک می شود. در «تاب یتوب» نیز اگر با «إلی» متعدی شود یعنی ما به سمت خدا می رویم و رجوع ما از خودمان به سوی خداست و اگر با «عَلی» متعدی شود یعنی خداوند به ما رجوع می کند و ما را در بر می گیرد.
با ثواب و رجوع الهی، وقتی خداوند به سوی ما آید ما الهی می شویم یعنی خداوند تو را در بر می گیرد و «رجوع الله» بر تو محقق می شود.
تا اینجا در مورد روایات صحبت کردیم که در مورد دعائم و ستونهای اسلام بود امّا در ادامه بحث از روایات باید بگوییم که در بعضی از روایات این باب به حدود ایمان اشاره شده است. در روایت دوم از باب دعائم الاسلام روایت به گونه ای مطرح می شود که ظاهرا واژه ولایت در «والی» و «ولیّ» جدا نشده و خلط شده است و ولایت به عنوان موردی از حدود ایمان آورده شده است.
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ عَجْلَانَ أَبِي صَالِحٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَوْقِفْنِي عَلَى حُدُودِ الْإِيمَانِ فَقَالَ شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ وَ الْإِقْرَارُ بِمَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ صَلَوَاتُ الْخَمْسِ وَ أَدَاءُ الزَّكَاةِ وَ صَوْمُ شَهْرِ رَمَضَانَ وَ حِجُّ الْبَيْتِ وَ وَلَايَةُ وَلِيِّنَا وَ عَدَاوَةُ عَدُوِّنَا وَ الدُّخُولُ مَعَ الصَّادِقِينَ.[8]
چنانچه مشاهده می شود این روایت ارتباطی به اسلام و سلامت و سالم بودن و اینکه خداوند می فرمود: اگر می خواهید اسلام داشته باشید و سالم باشید این 5 مورد را داشته باشید، ندارد. ولیّ در این روایت بحث از حدود ایمان است که جنبه تصدیق و اعتقادی دارد و آرامش روحی و عقیدتی را بیان می کند که مثلا شهادت لااله الا الله است، یعنی در افکار و اندیشهتان حضور توحیدی داشته باشید و از نظر و اندیشه و اعتقادتان این باشد که رسول الله از جانب خداوند است و به آنچه او آورده اعتقاد داشته باشید و صلوات الخمس از لوازم ایمان است و عمل مطابق با آن است که نماز، زکات، روزه، حج و ولایت ولیّ و عداوت عدو و همراهی با صادقان از لوازم عملی ایمان و اعتقاد است یعنی وقتی که شما خداوند را پذیرفتید باید آنچه خلاف نظر اوست ترک کنی.
به عبارت دیگر ایمان، توحید و رسالت رسول و اعتقاد به آن چه او آورده است می باشد و بعد به تفصیل آنچه رسول آورده است می پردازد که مجموعه ای از اعمال است و 5 مورد ذکر کرده است.
ولایت ولینا یعنی همراه بودن با ولیّ ما و قریب ما که با ماست و جدای از ما نیست و آن قربی که ولیّ با ما دارد، تو نیز باید با ما داشته باشی.
عدو یعنی جست و خیز کردن یعنی کسانی که جدای از ما هستند و با ما همراه نیستند یعنی نسبت به آنکه عدو و جدای از ماست، عدو و جدا باشید و دخول مع الصادقین هم از لوازم ایمان است و ربطی به ولایت والی ندارد.
ولایت ولیّ در این روایت به معنای هماهنگی با ولیّ الله است هر چند ولیّ، والی نباشد. به عبارت دیگر ولیّ الله به لحاظ تکوینی والی هم هست و کسی که به ولیّ الله اعتقاد و ایمان پیدا کرد، موظف است که او را والی خود هم بداند، یعنی ولیّ الله «والی» حقیقی هم هست. البته هر چند «والی» جعلی نیز اگر چنانچه تحت ولایت ولیّ الله نیست والی بودن او انکار نمی شود، چرا که حاکم است امّا بر مؤمنان لازم است که در اینکه این «والی» مورد اطاعت واقع شود یا نه، با ولیّ الله هماهنگ باشند.
در زمان غیبتِ ولیّ الله معصوم نیز، فقیه و عالم نیز علاوه بر اینکه ولیّ الله است باید والی هم باشد امّا اگر حکومت جائر حاکم شد ،وظیفه مؤمنان است که با علماء هماهنگ باشند.
مصداق ولیّ الله:
در مصداق ولیّ الله نیز چنانچه روایت می فرماید:
إِنَّ الْمُؤْمِنَ وَلِيُ اللَّهِ[9]
بنابر این ولیّ الله می تواند معصوم باشد و هم می تواند غیر معصوم باشد. این جنبه اعتقادی دارد امّا از نظر اجرائی ممکن است در غیر معصوم اعمال و گفتار او قابل نقد و اشکال باشد.
بنابراین اگر چنانچه ولیّ الله با «والی» تطابق کند از قبیل ولایت انبیاء و اوصیاء آنها در ولایت والی این بهترین حالت است امّا اگر ولایت و والی بودن ولیّ الله محقق نشود در این صورت اگر چنانچه مطابق موازین الهی شرعی عرفی عقلی باشد با جعل «والی» توسط «مولّی علیهم» مطلوب است و مورد بحث نیست و اگر چنانچه مطابق عقل و شرع و عرف نباشد در اینجا ولایت یا حکومت والیان این چنینی مورد نقد واقع می شود و افراد می توانند آنها را مورد نقد و نهی از منکر یا امر به معروف قرار دهند یا ارشاد نمایند. پس در این صورت ولایت والی در غیر حضرات انبیاء و اوصیاء آنها نیز مشروعیت دارد و اگر چنانچه مطابق موازین الهیه و شرعیه باشد قطعا بلا مانع است و اگر نباشد او موظف به تطابق است و در صورت عدم تطابق وظیفه دیگران است که آنها را به صراط مستقیم هدایت کنند.
این تقسیم بندی بر اساس ادله کلّی است؛ و ادله جزئیه که البته مفصل است، با مراجعه به جوامع روایی، این مطالب مُبیّن خواهد شد.
چنانچه در تاریخ مشاهده می کنیم که بعد از وفات رسول خدا و حاکمیّت خلفاء بعد از استقرار حکومت ایشان، ائمه بعد از رسول خدا همانند امام علی (ع) به مقابله با خلفاء نپرداختند بلکه در مواردی که امر و حکم ایشان مخالف امور شرعی بود، مخالفت می کردند و این هم به معنای مخالفت با ولایت و حاکمیت آنها نبود و این خود حکایت می کند بر اینکه ولایت والیان غیر انبیاء و اوصیاء مشروعیت قانونی دارد.
توضیح اینکه ولایت والیان غیر معصوم در چهار چوب احکام شرعی، مشروعیت دارد؛ و در مواردی که ایشان از احکام شرعی تخطی کنند و امر ایشان مطابقت با احکام الهیه و شرعیه نداشته باشد، تنها در این موارد مشروعیت ندارد و این مسئله در زمان حیات انبیاء و اوصیاء هم جاری است و مراجعه به سیره و تاریخ ائمه (ع) دلیل بر این مطلب است.
بله در زمانی که والیان غیر از انبیاء و اوصیاء مخالفتی با موازین شرعی داشتند انبیاء و اوصیاء آنها موظف به نقد آنها بودند و در زمان غیبت انبیاء و اوصیاء الهی مؤمنین دیگر موظف به نهی از منکر و امر به معروف هستند. آنچه امروز به عنوان نقد و انتقاد از حکومت مطرح می شود نیز در واقع همان نهی از منکر و امر به معروف است.
اگر چنانچه مشکلی با مبانی دینی نباشد هیچ دلیلی بر مخالفت یا مقابله کردن با والیان غیر معصوم نیست. چنانچه بر خوردی که امام علی (ع) و امام حسن(ع) با معاویه داشتند به لحاظ عدم شرایط استقرار حکومت و ولایت در او و تخلفات شرعی او بود نه اینکه غیر معصوم نمی تواند به حکومت برسد.
امام علی (ع) به لحاظ شورش معاویه و عدم مشروعیت او به مخالفت و مقابله با او پرداختند، چونکه حضرت علی(ع) توسط مردم انتخاب شده بود و والی جعلی و منتخب مردم بود و مردم با او بیعت کرده بودند و مقابله معاویه با امام علی(ع) به لحاظ استقرار حکومت حضرت، شورش محسوب می شد. البته در زمان امام حسن(ع) بین معاویه و امام چونکه قرار داد صلح برقرار شد بنابر قرار داد صلح به بقاء حکومت معاویه مشرعیت داده شد و حکومت او مستقر گردید و تا زمان شهادت نیز امام حسن(ع) به مفاد قرار داد پایبند بود، چنانچه امام حسین(ع) نیز تا وقتی قرارداد توسط معاویه با تعیین جانشین برای خودش نقض نشده بود مخالفتی با حکومت معاویه نکردند.امّا با نقض این بند از قرار داد درگیری امام حسین(ع) با یزید به خاطر نامشروع بودن حکومت او آغاز شد چرا نه تنها ولایت یزید بنابر قرار داد صلح نامشروع بود بلکه حتّی به جعل و انتخاب مردم هم انتخاب نشده بود. همچنین در زمان ائمه دیگر که با خلفاء زمان خود مقابله نداشتند هر چند با ایشان بیعت هم نکردند.
واژه امام
مسئله بعدی واژه امام است؛ والی می تواند حکم کند بنابراین حاکم هم هست یعنی به دنبال عنوان «والی» عنوان «حاکم» می آید و حکومت.
امام از ریشه اَمّ یَأمُّ به معنای قصد شده است و والی ممکن است امام باشد یا نباشد چنانچه در قرآن کریم می فرماید:
وَ إِذِ ابْتَلىَ إِبْرَاهِمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنَّىِ جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَ مِن ذُرِّيَّتىِ قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ(البقره124)
هنگامی که ابراهیم به کلماتی آزمایش شد و او آن کلمات را تمام کرد یعنی این کلمات در او متجلی شد خداوند فرمود: من تو را برای مردم امام قرار دادم و ابراهیم گفت: و از خاندان من، خدا گفت: عهد من به ظالمان نمی رسد.
عهد در آیه ملاک است یعنی امامت نوعی قرار داد بین خداوند و افراد است و این قرار داد تنها با کسانی بسته می شود که قابلیت تجلی این کلمات و حقایق و اسماء الهی به نحو کامل در او محقق شود، لکن ظالم کسی است که این کلمات در او متجلی نشده است چرا که مؤمنان هم می توانند گناه کار و خطاء کار باشند و در نتیجه قابلیت ارتباط کامل با خداوند را نداشته باشند.
در آیه هم می فرماید: «أنّی جاعلک للناس اماما» که جمله اسمیه است و جمله اسمیه ثبات و تأکید دارد و جنبه حدوثی و جعلی ندارد و به این معناست که حال که کلمات تمام شد من تو را خود به خود امام برای مردم قرار دادم.
در قرآن هم «ائمه عدل» و هم «ائمه کفر» مطرح است، یعنی کسانی که قصد می شوند هم از عادلان می توانند باشند و هم ازکفار و باید از ائمه عدل تبعیت شود در مقابل ائمه کفر بایستید. ائمه پیشوایان و رأس امّت هستند چه بر عدل باشند یا نباشند. رأس و پیشوای هر قومی امام آن قوم است.
در امام عدل به این جهت تبعیت صرف مطرح است زیرا که او به لحاظ تکمیل کلمات و اسامی ارتباط کامل با خداوند یافته است و باید از او به طور کامل تبعیت شود چنانچه باید در مقابل ائمه کفر ایستاد. (در ادله و ادعیه مشاهده می شود این اصطلاحات به کار رفته است.)
ابراهیم حتّی برای پیامبران بعدی به عنوان امام مطرح شده است چرا که تمام کلمات و اسماء و حقایق الهی را دارا است. حتی حضرت محمد(ص) حج خود را حج ابراهیمی می داند.
مقام امامت به نوعی بالاتر از «ولیّ» است و امام فوق «ولیّ» است چرا که المؤمنون اولیّاء امّا بعضی از «اولیّاء» امام نیستند و امام گرچه «ولیّ» است امّا اشراف بر مؤمنان و اولیّاء دارد.
منابع
كلينى، ابو جعفر، محمد بن يعقوب، الكافي (ط – الإسلامية)، 8 جلد، دار الكتب الإسلامية، تهران – ايران، چهارم، 1407 ه ق
گردآورنده فرمايشات امام امير المؤمنين عليه السلام: سيد رضى، محمد، نهج البلاغة، در يك جلد، مؤسسه نهج البلاغه، قم – ايران، اول، 1414 ه ق
[1] الكافي (ط – الإسلامية) / ج1 / 294 / باب الإشارة و النص على أمير المؤمنين ع ….. ص : 292
[2] نهج البلاغة؛ ص: 48
[3] النساء : 59
[4] الكافي (ط – الإسلامية)؛ ج2، ص: 18
[5] الكافي (ط – الإسلامية)؛ ج2، ص: 22
[6] نهج البلاغة؛ ص: 48
[7] الكافي (ط – الإسلامية)؛ ج2، ص: 19
[8] الكافي (ط – الإسلامية)؛ ج2، ص: 18
[9] الكافي (ط – الإسلامية) / ج2 / 171 / باب حق المؤمن على أخيه و أداء حقه ….. ص : 169
[1] الكافي (ط – الإسلامية)؛ ج2، ص: 18
[2] المائدة : 67
دیدگاهتان را بنویسید